جدول جو
جدول جو

معنی طاهر کرخی - جستجوی لغت در جدول جو

طاهر کرخی
(هَِ رِ کَ)
در تاریخ بیهقی نام وی بدین سان آمده است: و بیاید در تاریخ پس از این بابی سخت مشبع آنچه رفت در سالاری تاش و کدخدائی دو عمید بوسهل حمدوی و طاهر کرخی که در آن بسیار سخن است تا دانسته آید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 282). و در فهرست اعلام همین چاپ بین الهلالین نوشته اند: (شاید طاهر دبیر). رجوع به طاهر دبیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَِ رِ هََ / هَِ رَ)
ابوالقاسم طاهر بن احمد هروی. صاحب برید نیشابور بود از ادب بهرۀ وافر داشت و نامه های نیکو می نوشت و اشعار ملیح میسرود. در فضل از همگنان خود یکتابود این اشعار را خود وی برای من انشاد کرده است:
اعیذ علاه ان یکون ابتداؤه
زیاده علیاه بنقص صدیقه
اذا انتهز الاحرار للجود فرصه
فللمنع و التعویق ینتهز الفرص
و ان ذکرت بیض الایادی فانما
یدلک لاتبیض الا من البرص
نمونه ای از رسائل او:
من شکر البحر علی التدفق والشمس علی التالق و المسک علی التارج و الصبح علی التبلج فقد عاد بتکلف غیر مربح و سعی غیر منجح. (از تتمه الیتیمه ج 2 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ)
معروف به محمدطاهر نقاش متخلص به کاشی. صاحب تذکرۀ نصرآبادی آرد: خامۀ فکرش چهرۀ عروسان معنی گشاید و دیبای زربفت سخن را بی تأمل نقش بندی نماید. طبعش نهایت لطف و دقت را دارد به امر نقش بندی در کاشان مشغول است، اگرچه فقیر بصحبت او نرسیدم اما گاهی مکالمۀ روحانی واقع میشود. این اشعار از اوست:
خلق نکوبخود در جنت گشادن است
تعظیم خلق کاسۀ همسایه دادن است
دانی که چیست بخیۀ زخم زبان خلق
دندان ز درد بر سر دندان نهادن است
بگشای لب که آمد و رفت نفس ترا
هر دم بعمر گرم عنان کوچ دادن است
رم خوردۀ تو الفت کس کی کند قبول
دل برگرفتن از تو دل از دست دادن است.
# # #
گفتم از قطع نظر کوته کنم سودای زلف
چشم حسرت حلقۀ دیگر به این زنجیر بست.
شکن طرف کلاهش بنظرها نقاش
دامن خیمۀ لیلی است که بالا زده اند.
بی بصیرت را عنان در دست نفس سرکش است
میبرد هر جا که میخواهدعصاکش کور را.
از طپیدنهای دل رو میدهد افغان مرا
گر بود چون زنگ دندان بر سر دندان مرا.
قامت خم گشته پشتیبان کنج عزلت است
این کمان چون چله میگردد کمند وحدت است.
چون قدت خم گشت از تیر اجل غافل مباش
کز برای گوشه گیری این کمان پیچیده است.
سر رشتۀ وجود و عدم بستۀ منست
من در میانه همچو گره هیچکاره ام.
دل چو بگشاید بخاطر صد گره پیدا شود
عقدۀ سیماب افزونتر شود چون واشود.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 370)
از وزرای سلطان ابوالمظفر رکن الدین ملک ارسلان بن طغرل بن محمد بن ملکشاه بوده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 520 شود
لغت نامه دهخدا
کرخی. او راست: شرح تنبیه ابواسحاق شیرازی
لغت نامه دهخدا
آب کشیدن، پاک کردن، تطهیر کردن
متضاد: نجس کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد